نمایشگاه و من:)
یه اتفاق خوب و جالب برام افتاد امروز دکتر شیری عزیز رو دیدم و الان بسی کیفورم:)
یه سری کتاب هم خریدم که تا دو ماه بس میاد
از بن این کتابها کتاب میراث هاینریش بل تموم شد که پیشنهاد میدم بخونیدش.ساده و روان مثل همیشه
یه اتفاق خوب و جالب برام افتاد امروز دکتر شیری عزیز رو دیدم و الان بسی کیفورم:)
یه سری کتاب هم خریدم که تا دو ماه بس میاد
از بن این کتابها کتاب میراث هاینریش بل تموم شد که پیشنهاد میدم بخونیدش.ساده و روان مثل همیشه
سلام بر همه دوستان عزیزی که به من لطف دارن.یه جمع کوچیکی راه افتاده واسه کتاب خوندن و اندیشیدن روی کتابهایی که میخونن.با همکاری یک دوست عزیز که من به تواناییهاشون ایمان دارم یک وبلاگ راه انداختیم به اسم به صرف کتاب... حضور پر از مهر شما باعث خوشحالی همه میشه.امیدوارم بتونیم با این کار هم خودمون و هم دیگران رو به خوندن اثار ارزشمند مایل کنیم.پیشاپیش از حضور گرمتون سپاسگذارم به امید بزرگتر شدن جمع کوچک ما....
البته اینم ادرس وبلاگ که دوستان خواستن(البته اگه روی عبارت به صرف کتاب ...کلیک کنید وبلاگ باز میشه)
http://besarfeketab.mihanblog.com/
دیشب یهو دلم گرفت...انقدر ناگهانی که خودمم باورم نمیشد.نمیدونم چیو باور کنم.گرفتن دلمو یا سختیشو؟
چیو باور کنم؟سخته برام که اینقدر احساساتم دارن جولان میدن.دارم خودمو گول میزنم؟یا توی مناسبتها و قوانین ادمها دارم له میشم؟داره باورم میشه که باید جزوی از بقیه باشم.ایا باورش کنم؟نه...نمیتونم...من باید خودم باشم...هیچ وقت دوست نداشتم که کلیشه ای بشم از زندگی بقیه...ولی حالا...باید باور کنم که دارم میشم کپی هزار نفر دیگه توی این شهر؟ایا باید باورش کنم؟؟؟
سالار مگسها رو خوندم.میشه گفت کوری اثر ساراماگو ورژن مدرن این اثره واسه همین کلی طرفدار داره.ولی سالار مگسها توی ذهنم پررنگ تر شده.از اون همه ساذگی به هیجان اومدم.راستش سادگی کودکانه ای توی این کتاب به چشم میخوره.و برای اثری به این زیبایی دیده نشدن یکمی ناراحت کنندست...
مثل پایان تمام سریالها
دارم به کلیشه ها نزذیک میشوم
"حضرت تنهای بهم ریخته..."
دلم عجیب هوس بارون داره.دلم میخواد برم زیرشو فقط راه برم بی اینکه بدونم کجا میخوام برم.دلم اینروزا عجیب میگیره حرف حسابش رو حالیم نمیشه.فقط میدونم عجیب تنگه.کاش الان یکمی بارون میومد و با یه استکان چای خوش عطر و تلخ لاهیجان زیرش قدم میزدم.حیف...حیف...
کوه پنجم رو خوندم خوب بود.البته از دوشیزه پریم بیشتر بهم حال داد.
دلم واسه خونوادم تنگه...
:(
با اجازه علیرضا اذر عزیز و با سپاس فراوان برای سرودن این شعر بس زیبا
درد بزرگ سرطانی من
کهنه ترین زخم جوانی من
با تو ام ای شعر به من گوش کن
نقشه نکش حرف نزن گوش کن
شعر تو را با خفه خون ساختند
از تو هیولای جنون ساختند
....
روز و شبم را به هم آمیختم
شعر چه کردی که به هم ریختم ؟
یک قدم از تو همه ی جاده من
خون بطلب ، سینه ی آماده ؛ من
شعر تو را داغ به جانت زدند
مهر خیانت به دهانت زدند
هر که قلم داشت هنرمند نیست
ناسره را با سره پیوند نیست
پیشنهاد کتاب دارم توووپ(پلی بسوی جاودانگی اثر ریچارد باخ)البته مخاطبهای خاص خودشو داره.
پیشنهاد موسیقی دارم البته توپ تر:اهنگ فوق العاده از رستاک عزیز
این روزها هوا بشدت خوب شده احساس میکنم همه چیز به شدت عالیه.ورزش های صبح سلام های مرد نگهبان پارک و حتی ترمز راننده ها هنگامی که دارم از خط عابر پیاده رد میشم بهم امید میده.عاملش هرچیه ازش ممنونم.امسال تازه دارم معنای خانه تکانی و سال نو عید و درک میکنم.
یه استاد داریم خیلی منظمه.تازگی ها دارم ازش چیزهای قشنگی ازش یاد میگیرم.همیشه میگه.اگه چیزی نبود و تو تونستی کاری انجام بدی مهمه .فالی هم زدم به حافظ:
مگذران روز سلامت به ملامت حافظ چه توقع ز جهان گذران میداری
پیشنهاد کتاب این هفته:شبی از شبهای زمستان مسافری اثر ایتالیو کالوینو.
شاد و پر از احساسات خوووووووووب باشید.
کاش گاهی وقتا ادما اول قبل از هرکار و هر حرفی متوجه میشدن که نتیجه اش به نفعشونه یا به ضرر که اینقدر کائنات و جریان هستی رو زیر سوال نبرن.
راستش اگه جامعه رو اینجور ادما تشکیل میدن ترجیح میدم انگ جامعه گریز بهم بزنن تا همرنگ این جماعت بشم.
کتاب " دستایت بوی نور میدهد نوشته مصطفی مستور"اگه تونستین بخونیدش پر از احساس نابه.
این قضیه ولنتاین هم واسه خودش یه چند وقتیه مد شده بین جوونا و اخیرا بین مسن ترها.اخه از هرکسی هم بپرسی قضیش چیه در جا جواب میده روز عشقه دیگه.اصلا بعضیا نمیدونن ولنتاین چی هست اصلا طرف کی بوده چی کاره بوده چی کار کرده که براش یه روز خاص انتخاب کردن. تیریپ روشنفکری گلوی مارو گرفته و داره خفمون میکنه.واقعا بدون هیچ فکری یه سری کارها رو انجام دادن خیلی بده.خب هیچکسی نیست بهشون بگه باشه قبول روز عشق میخواین؟ بابا خودمون روز عشق داریم سپندارمزگان روز عشق ایرانی.از بس جنس وارداتی مصرف کردیم عادتمون شده.حالا بی خیال این میشی که توی 364 روز سال به هم انوع دروغها رو میگیم و به اسم عشق به خورد هم میدیم یا توی همین یه روز هم که روز وفاداریه بازم وفاداری رو بین 5 تا عشقمون تقسیم میکنیم و از این روز فقط کادو دادن و کادو گرفتنش رو یاد گرفتیم.من نمیدونم توی این روز چه کارهایی انجام میشه چون تجربشو ندارم ولی ای کاش گاهی وقتا یه تلنگری بهمون بخوره تا چشم و گوش بسته هرچی رو که بهمون میگن گوش ندیم.کاش حداقل به سبک کارتونهای روزای بچگیمون با خودمون صادق باشیم.
ساراماگو به نظرم یکی از بهترین نویسنده هاست.نمیگم بهترین نویسنده چونکه سلینجر رو به هه ترجیح میدم.البته در ستایش ساراماگو بگم که نوشته هاش بهترینن و جایزه نوبل رو شاخشونه.همه ایشون رو با کتاب کوری میشناسن ولی من کتاب در ستایش مرگش رو خیلی دوست دارم چون پشت نوشته هاش یه منطق جا داره که وادار میکنه ذهنت جاری شه پر از پرسش بشه و پر از ابهام ذهنت رو از جریان دنیا جدا میکنه و به یه جریان وسیعی میرسونه.این نویسنده بزرگ با کتاب نوت بوک یه جواب درست به من داد.این که ادما رو از دریچه ذهن خودم نبینم و ادما رو هیچ وقت نمیشه کامل شناخت.اگه فقط چند لحظه بتونیم خودمون رو جای دیگران بگذاریم زندگی این قدر ها هم سخت نمیشه.کتاب بینایی از کوری بهتره.چون توی این کتاب صداقت خیلی به چشم میخوره.
یکی از ارزوهام این بود که ایشون رو از نزدیک ببینم ولی ایشون دو سالی میشه که به رحمت خدا رفته .اینم شانس ماست دیگه:)
پیشنهاد میکنم کتابای ایشون رو تا جای امکان بخونید.پشیمون نمیشید.شاد شاد باشید.
نمیدونم اسم این حس جدید رو چی بذارم.فقط میدونم که برام یکمی متفاوته.فقط یکمی برام تمایز ایجاد میکنه نگاهش.نمیدونم شاید عادت بشه اسمشو گذاشت یا بشه اسمشو گذاشت توهم یا وابستگی ولی در هر صورت برام از دیگران متمایزه.وقتی که مچشو میگیرم که داره نگام میکنه یا وقتی که مچمو میگیره که دارم نگاش میکنم و من از خجالت سرخ میشم.وقتی که بی توجهیش کلافم میکنه.وقتی که با اخم رو بر میگردونه.فقط کلافم.نمیدونم.اینم توی حال و هوای گرفتم نوشتم.فقط نمیدونم چمه..خیلی گیجم.....مثل یه راهم پر از علامت...
من بعنوان یه شهرستانی حق دارم که ندونم این کافه کجای تهران هست یا چجوری باید برم به اونجا.ولی وقتی مردمی که خودشون مال تهران میدونن و توی همون خیابون دارن تردد میکنن وقتی ازشون پرسیده میشه کافه نادری کجاست با یه علامت سوال نگاهت میکنن اونوقت میفهمی باید یه جای کار بلنگه...حالا ...
امروز رفتیم کافه نادری.خدایی خیلی روح داره.ازاون روح های وحشتناک نه.حس داره بهت حال میده وادارت میکنه فکرکنی....و باز فکر کنی... و باز هم فکرکنی....بهتون پیشنهاد میدم حتمی برید.حالا من اینقده سرخوشم که فکرکنم این سرخوشی تا هفته بعد که قراره برم اونجا روم بمونه.
راستی یه پیشنهاد کتاب دارم کتاب کافه پیانو فرهاد جعفری.عالیه عاااااااااااااااالی
ليلي، نام ديگر آزادي ليلي ماند. زيرا ليلي نام ديگر آزادي است.
دل، زنجير شد، زن، زنجير شد. دنيا پر از زنجير شد و آدم ها همه ديوانه زنجيري!
خدا دنيا را بي زنجير مي خواست. نام دنياي بي زنجير اما بهشت است.
امتحان آدم همين جا بود. دستهاي شيطان از زنجير پر بود.
خدا گفت: زنجيرهايتان را پاره کنيد. شايد نام زنجير شما عشق باشد.
يک نفر زنجيرهايش را پاره کرد. نامش را مجنون گذاشتند.
مجنون اما نه ديوانه بود و نه زنجيري. اين نام را شيطان بر او گذاشت.
شيطان آدم را در زنجير مي خواست.
ليلي، مجنون را بي زنجير مي خواست.
ليلي مي دانست خدا چه مي خواهد.
ليلي کمک کرد تا مجنون زنجيرش را پاره کند.
ليلي زنجير نبود. ليلي نمي خواست زنجير باشد.
برگرفته از کتاب :"لیلی نام تمام دختران زمین است" نوشته عرفان نظر اهاری
فرمودن که فردا میخوان تشریف ببرن خونه و میخوان برای یکی از دوستان!!!!!!!!!!!!!!!!که خیلی هم عزیز است نامه ی خداحافظی بنویسن.گفتم خب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟دستور دادن براشون نامه بنویسم.حالا اون دوست عزیز خودش بدونه تمام اون نامه تراوشات ذهنی بنده هستش نه دیگری.از دست این بچه ها...اصلا.....
پیشنهاد میکنم اهنگ نگاه کن از جهان قشقایی رو گوش کنین:(
آدمها همه چیز را همین طور حاضر و آماده از مغازه ها میخرند.
اما چون مغازه ای نیست که دوست معامله کند, آدمها مانده اند بی دوست.
تو اگر دوست میخواهی مرا اهلی کن.
پرسید: اهلی کردن یعنی چه؟
گفت:یعنی ایجاد علاقه کردن و این چیزی است که مدتهاست فراموش شده
پرسید راهش چیست؟
گفت: باید صبور باشی , خیلی صبور
این پاراگراف رو خیلی دوست دارم یه جوری روم خیلی اثر میذاره