پاییز دنباله ی مداد رنگی گمشده ی من است
دیگر پیداست که گیاهم
مادرم می گوید هرزه
-به ساقه هایت نمی پیچم اگر پاپس نکشی-
پدرم می گوید خاری ست و دردش به هیچ نمی خورد
اما من فکر می کنم
ادامه ی دستان زمینم
که تبلور یافته ام
پهلو می گیرم
خالی
خراب
خمیده
به هوای تو آمده بودم!
که بی هوا فسیل شدم!
پ.ن: و باز هم خسته ی روز برفی، رفیقتو با اینهمه خاطره بازی تنها نزاری
دیوونه که عقل درست و درمون نداره، دیوونه که باشی دلگیر نمی شی، از خودت هم عقب می افتی، دیوونه که باشی، فرشته ی روی شونه ی چپ ِت گریه می کنه
اما یه روز... منِ دیوونه ت رو به بند می کشی و خودتو بر می داری و می زنی به بی دلی!
یه جای خیلی دور.....که آسمونش رنگ آسمون شهر تو نباشه...